واژه ی "غربت " برام یه احساس متضادی داره ، از طرفی با وجود حق انتخاب گزینه نزدیک و دور، با پافشاری تمام کیلومتر ها فاصله رو انتخاب کردم‌، اکثر اوقاتم خیلی راضیم از شرایط جدیدم و در زمان حال زندگی میکنم و تازه فهمیدم زمان حال اصلا چی بوده که من یک چهارم قرن عمر بی خبر بودم !
اما غافل از اینکه کوچیک ترین خاطراتی از گذشته در این اثنای شلوغی ها برام یادآوری بشه !وای لعنتی حتی اون لحظه دلم برای " آدمای که ازشون متنفرم" شدیدا مچاله میشه !

این حس ها رو درونم مخفی نگه داشتم و دوست ندارم برای هیچکس بجز اینجا بازگو کنم . بخاطر همین توی ذهن همکلاسی هام اینطوری نقش بستم ، " یه دختر کورد شاد، تابناگوش میخنده با ده ساعت فاصله از خونشون :) ".چند وقت پیش یکی از همکلاسی های تبریزیم بهم  میگفت من هر وقت دل تنگ خونه میشه یاد تو میفتم ، میگم خدایا من دو ساعت فاصله دارم و گلاره ده ساعت ولی ببین چقدر شاده :)) 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها