آنالیز



بعد از شیش ماه مجبور شدم بخاطر یه قضیه ی باهاش حرف بزنم .‌در حد سلام و خوبی ! حتی دلتنگ صداش هم نبودم .‌ چقدر کینه میتونه توی تمام وجودم ریشه کنه ، به خدا خودم بیشتر از اون عذاب میکشم .

از لحن صداش معلوم بو که خوشحال شده .شاید نوی ذهنش فکر کرده،  بعد از چندین ماه احتمال یک درصد استارت دوستی مون  مجددا زده بشه !تلفن رو که قطع کردم ، تلگرام ُ باز کردم رو اکانتش زدم و چند تا پیام آخری که بینمون رد و بدل شده بود رو برای بار هزارم خوندم .

راه کار من برای فاصله گرفتن  از آدما به دو صورت ه : 

۱: آدمای که خیلی دوستشون دارم اما ادامه ی دوستی به نفع هچکدومون نیست ، برای اینکه دلبسته شون نباشم ، همه ی پیام ها و خاطراتش رو از گوشیم و اطرافم پاک میکنم 

۲: آدمای که دوستشون داشتم و ازشون چند‌بار ضربه ی بدی خوردم ، برای بار آخر همه ی جزئیات و خاطرات و پیام ها رو نگه میدارم که اشتباهمو تکرار نکنم‌

به این فکر میکنم ، اگه امشب بخوابم و فردا برای همیشه بیدار نشم ، توی ذهنیت آدمای اطرافم چه خاطره ی ازم باقی می مونه ؟! 


مرگ همیشه که نکشیدن نفس نیست

مرگ گاهی رویایِ داشتن

کسى است که شب و روز به انتظار

آمدنش هستى

و او حتى رَدِ کوچکی از یادت را

هم به یاد ندارد. 


#ابولفضل_وکیلی

.

.




زین پس، از افراد ناشناس نه کامنت خصوصی میخونم و نه جوابگو هستم ، فقط دوستان درجه یک وبلاگ که رابطه م فراتر از اینجا باهاشون هست رو جواب میدم .

والا هر روز با یه چالش کامنت خصوصی و جنگ اعصاب رو به رو هستم .

دعوت نامه برا کسی نفرستادم بیاد بخونه ، خدا رو شکر آنفالو هم گذاشتن برا این طوری وقت ها. 

 من اینجا نویسنده و آگاه کننده ی شما از مشکلات فرهنگی و اقتصادی و . نیستم ،تا دلتون بخواد آدمای منتقد با قلم شیوا و بیان عالی در این زمینه فعالیت دارن و تا حالا به کسی پیشنهاد و انتقاد نکردم  .

در ضمن ، آره من یه آدم بی اعصاب ، بی اخلاق ، بی احترام ، شما خوبین  . شاعر میگه : " من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش " 

بعضیا توی کامنت خصوصی ، بجای نویسنده فکر میکنن و بعد کامل قضاوتش میکنند و در آخرم حکم و رای نویسنده ی بدبخت صادر میشه . شما که خودتون توی پروسه های یه طرفه استاد هستین .

ترجیحا در مقابل کامنت های خصوصی سکوت اختیار میکنم و دیگه اصلا نمیخونم و برام مهم نیستن ‌.

قبلا هم یبار این مطلب رو توضیح دادم .

(توی فضای مجازی برام کامنت ناشناس میزارن ، وبلاگت تبدیل شده به زر ناله نویسی های روزانه ، که جمع کن بساط آه و ناله هاتو !  و توی دنیای واقعی بهم میگن خوشبحالت ، چطوری میتونی بی خیال و سر خوش باشی! 

اولا من گوشه ی وبلاگم نوشتم اینجا محل آرامش من هست و برای خودم می نویسم و ثانیا درباره معرفی آنالیزم نوشتم ، "همینی هستم که هستم " ببخشید من برای جذب مخاطب نمیتونم تغییر شخصیت بدم ، و اینجا ، اینستاگرام ، توئییتر، فیس بوک هیچ وقت تعداد مخاطب بالا برام مهم نبوده و نیست و نخواهد بود، چون یه زندگی بدون حاشیه ی داشتم‌ و تحمل نقد و انتقادهای دیگران رو ندارم ، و صد البته مخاطب واقعی سعی نمیکنه طرز فکرشو به نویسنده تحمیل کنه و تحمل نظر مخالف داره ) .


سوال : میشه برای فراموش کردن آدمی که دوستش داری جنگید و پیروز شد؟

جواب کامنت : انسان فراموش نخواهد کرد . تنها می پذیرد و کنار می آید .

سوال : با دلتنگی او چه کنم ؟ 

جواب کامنت : دلتنگی شکل دیگه ای از دوست داشتنه 

(از سری سوالات اینستاگرام بود که از مرکبیان پرسیده بودن ) 


از روز اولی که کوهنوردی رو شروع کردم . به خدا , یک بار نشده که توی کوه , من یه دوستی و آشنای دور و نزدیکی رو ندیده باشم . اعم از سرباز بابام , همکار بابام , همکار عمه ام , داماد خواهر شوهر خاله ام , همشهری همسایه قدیمی , همسایه قدیمی یه مادر مامانم , همکلاسی قدیمی داداشام , دوست پسر فلان رفیق م  و . تازه این اواخر انگار فامیل دور لیدر گروه بودم . بقیه شو یسرا در جریان هست و همیشه میخنده که چقدر دایره ارتباطات من گسترده س :)) 

اصلا جرات نمیکنم دست از پا خطا کنم :دی 

دوست پسر داشتن که دیگه هیچ :دی 

و به همین دلیل هیچ وقت خود واقعی م نیستم انگار 

حتی چندین مرتبه هم شنیدم که چقدر محترمانه و متین با آدما برخورد میکنم , در حالی که خودم فکر میکنم به شدت جلفم :دی 

دیروز هم توی گروه همنوردا داشتن من و یسرا رو آنالیز می کردن که چقدر تفاوت اخلاقی دارم 

یسرا ساکت و درون گرا, اطرافش خلوت و دقیقا من بر عکسش هستم 

توی سه ساعت زمانی که من نان استاپ برا یسرا از خاطراتم تعریف میکنم , یسرا وسط مسطاش فقط 15 دقیقه میگه :" عه , عجب , چه جالب , واقعا , که اینطور , خب  " :دی 

اوایلش خب برام سخت بود که بینهایت درونگرا و ساکت هست, بعدش عادت کردم و پذیرفتم هر آدمی یه مدل و اخلاقی داره . دیگه قرار نیست همه ی ما شبیه همدیگه باشیم .

و البته همنوردا گاهی باورشون نمیشه من و یسرا اینترنتی باهم دوست شدیم :)بخاطر فرهنگ سازی غلط , فکر میکنن دوستی اینترنتی فقط بین دو جنس مخالف باید باشه . من به یسرا گفتم , نگو به همنوردا ما چطوری اینقدر صمیمی هستیم ولی یسرا میگه بزار فرهنگ سازی بشه تو شهرمون .

خلاصه به همین دلیل , یه روزی بند و بساط م رو جمع میکنم برای یه مدتی از شهرم میرم . حالا شاید ارشدمو  یه شهر دور خوندم . هر چند متاسفانه توی هر شهری از ایران یه فامیل و آشنا داریم . اما سعی میکنم که نادیدشون بگیرم . و امیدوارم به شدت شهر خودم , آشنا زیاد نباشه .

باید یه روزی برم دنبال خود واقعیم و تنهایی رو تجربه کنم .

+عنوان : مولانا


امروز رفتم پیش همکلاسی دانشگاهم فرشته ، دم حیاط مشغول صحبت بودیم که پدرش گفت ،  " فرشته جان با کی حرف میزنی ؟ " و بابای دوستم به محض اینکه فهمید من هستم ، زیرپوش تو خونه رو عوض کرد و اومد دم در .‌ اصرار که نباید زیر " زل یا ضل " گرما وایستی  . و خب منم عجله داشتم قبول نکردم ‌. به دوستم گفت ، " فرشته . اینطوری گلوی خشک از رفیق ت پذیرایی میکنی ؟ برو شربت خُنک بیار" . در این فاصله که دوستم از ما جدا شد ، پدرش با یه محبت عجیبی توی چشمام زل زد و بهم گفت ، " به خدا تعریفت نباشه ، اندازه ی دخترم دوست دارم ، همیشه به فرشته میگم ، سر گُل رفیق هات اینه ، حتما توی زندگیت نگهش دار " و در آخر ، سرم رو بوسید بعنوان دختر خودش ، و چقدر من خجالت کشیدم و شرمنده ی محبت پدر فرشته شدم .

قبلا هم ، بعد از اینکه،  رابطه م رو بعد از 15 سال رفاقت ، با ساناز تموم کنم . همیشه مورد تایید پدرش بودم . به حدی که در تمام امورات ساناز که میخواست از من مخفی کنه ، باباش شماره م رو سیو کرده بود و با من م میکرد .و تاکید داشت بین خودمون بمونه ! جدی باور کنید .

شیش ماهی که از تاریخ انقضای رفاقتمون میگذشت ، باباش بهم زنگ زد که، دختر بابا ، چرا دیگه خونمون نمیای؟ چرا دیگه بهمون سر نمیزنی؟ و بازم مجددا چقدر پشت تلفن خجالت کشیدم و شرمنده ی محبت پدر ساناز شدم .

نمیدونم اصلا چه سریه ، بجای که رابطه م با رفیق هام بیشتر تقویت بشه ، با پدر و مادرشون بهتر طرح دوستی میریزم‌!

من خیلی تلاش میکنم ، رابطه های دوستی واقعی و مجازی رو از خانواده م دور نگه دار‌م .به دلیل تجربه های قبلی که داشتم  . مثلا  فرشته رو به خانواده م معرفی می کردم  بعدها اون هر موفقیتی کسب میکرد ، باعث سرکوفت خودم بود ، که خانواده م هر دقیقه رو مخم بودن ، "تو بی عرضه ای ؟ دوستات از خودت زرنگ تر هستن یاد بگیر؟ " و مقصر اصلی خودمم که این آشنایی رو ایجاد کردم .

 و صد البته محدودیت و سبک فکری خانواده ی دوستم میتونه روی خانواده م تاثیر گذار باشه .‌ 

برای مثال ، من هیچ وقت دوره ای دانشجویی ، نمایشگاه کتاب تهران نرفتم . چون بابای ساناز اعتقاد نداشت ، دختر بی خانواده جایی بره . کلا سفر مجردی هم کنسل بود ! 

و خیلی زمان صرف کردم تا همین موقعیتی که الان دارم رو به دست اوردم و متقاعدشون کردم ، من نباید هیچکس مقایسه بشم .

خب این یه نمونه ی کوچیکی از رفاقت هام بود. واقعا نمیدونم چطوری این خط تعادل رو حفظ کنم ؟!


ارتفاع 2800 متری . لب صخره ایی نشستم که جنس سنگ هایش رسوبی است . شوق پرواز توی سرم جآن تازه گرفته بود . به زمین های کشاورزی زیر پایم نگاه میکردم . به دور دست ها . به شهری که در آن متولد شدم . باز هم از آسمان چقدر دورتر بودم . حتی ابر و مه ی برای دل خوشی در اطراف نبود . فقط زل خورشید سوزان سر ظهر تیر ماه بود . اینجا در یک‌ قدمی مرگ هستم . ابی در گوش هایم می خواند . ای پرنده پر بگیر .‌ باز به لب ترین صخره نزدیکتر می شوم . توی ذهنم تکرار میکنم . مرگ ؟ ترس از ارتفاع ؟ چه ترس های خنده داری .‌ لیدر با اضطراب پشت سر هم فریاد میزند " بیا عقب دیوانه " . عکس را که در اینستاگرام به اشتراک میگذارم . دایرکت های فراوان بر مبنای دختر شجاع ، قهرمان کوه سرازیر می شود .
اما هیچکس نمی داند .جنون آنی . یک ثانیه است .


آدم معمولی و سلامت از لحاظ روانی ، تقریبا روزی شیش تا هشت ساعت میخوابه 

ولی من چند ماه تقریبا دو ساعت در شبانه و روز میخوابم و اگه دقت کنید پست های وبلاگ اکثرا نیمه شب آپ میشه 

این اوضاع تمام زندگی منو تحت شعاع قرار داده 

شب ها غصه ها و‌ حسرت هام ده برابر میشه

سر دردهای بینهایت 

میگرن عصبی 

سینوزیت 

چشم درد 

اعصاب ضعیف 

الان فقط،  حالت تهوع ، از شدت فشار عصبی معده کم داشتم که همت کرد به کلکسیون دردام اضافه شد ! 

چرا بی خوابم ؟ فکر و ذهن بینهایت مشغول و حوصله ی شرح وقایع هم ندارم .




" هه ویاکانم زۆرن،هه ر حه مویان ئه تۆی "

آرزوهای زیادی دارم ، اما همشون تویی

یعنی یه جورایی آرزوهام در تو خلاصه میشه 

و 

You are most beautiful my wishing

یا

تو زیباترین آرزویِ منی.


پی نوشت : و ترجمه دیگری از آرزو با انواع گویش ها و زبان های دنیا با شما :) 



یه بدل حامد بهداد تو کوچه مون داریم، شبا که از سر کار برمیگرده ، زیر پنجره ی اتاقم رد میشه و زیر لب برا خودش آواز میخونه ، هر شبم ،"شب اومد" داریوش رو میخونه، ندیده عاشق شدم :)

هر شب همینو میخونه

شب اومد باز شب اومد به جون خسته ام باز هم تب اومد/ هوا تاره چراغ هم سوت و کوره تنم داره می سوزه مثل کوره/خدایا یار من کی برمیگرده 

یه شب منم مست میکنم ، سر راهش میشینم و باهاش هایده همخونی میکنم ، 

میگم : " بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته/برای کوچه غمگینم برای تو برای من برای هر کی مثل ما داره میخونه غمگینم/واسه اونکه تو کار عاشقی میمونه غمگینم"


راستش من اصلا هیچ احساسی نسبت به تغییر فصل و عید ندارم ، فصل فصل دیگه :) چکاری یه این مضحک بازی ها ،سال های که گذشت هم تحت تاثیر یه مشت کلیشه ها بودم و حجم خیلی زیادی استرس روی مخ و روانم تحمل میکردم. تعطیلات بی اندازه ی که همه ی برنامه ریزی هامو بهم میزد ، خونه تی و کارهای نصف و نیمه ی که تحت فشار عصبی بودم و مجبور بودم رهاش کنم ! حتی اسفند ماه هم هر روز دوز قرص پرانولم افزایش پیدا میکرد که دنیا به هیچ جام نباشه . در نتیجه با خودم‌ فکر کردم ، وقت ش که تغییر کنم و با موج سواری این ملت پیش نرم ، ملتی که به اسم عید همه چیزو به قیمت خون باباش میکنه تو پاچ آدم و ماها هم مثل منگولا مجبوریم با هیاهو پیش بریم :/  پس گرچه سال برا بقیه تموم شده اما واسه من ادامه داره :) و جمع بندیم رو میزارم واسه روزی که متولد شدم ، این دقیقا به من مربوط میشه ، نه تغییر فصل ها!روزی که متولدم شدم باعث میشه خودمو فراموش نکنم ، بدونم هر مرحله ی از زندگیم با خودم چند چندم ؟ و تمام تلاشم رو کنم کارهای نصف و نیمم رو به پایان برسونم و دچار افسردگی بعد زایمان نباشم :)) و تغییر دیگه ی هم که داشتم اینه ، امسال نمیخوام یه لیست از اهداف بنویسم ، چون هر چی به هدف های پارسال نگاه میکنم،درسته که به بعضی هاشون رسیدم ولی در واقع اینا هدف نیستن :/ یسری کاراهای انجام نشده ست و حتی گاهی هم از بعضی هاشون پشیمون شدم . باید اهدافمو وقتی به سرانجام رسوندم نشون بدم ، اون وقت ترس از یدن رویاهام یا ترس از تلقین رسیدن بهشون رو ندارم . کافیه مثلا بگم من فلان هدف رو دارم ، دیگه هیچ وقت بهش نمیرسم :/نمیدونم دیگه چه رازی نهفته ای هست که در حد همون س باقی میمونه. 



زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره،زندگی دیگران به من ربطی نداره ، زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره 

والا آخه زندگی و کار بار دیگران به من چه ربطی داره آخه! 



به وضوح مشخص شده .من خیلی تغییر کردم ، یادم نیست از چه زمانی؟ و اصلا چیطو شد که ایطور شد ؟ :)) اما به یه خودشناسی نسبی از خودم رسیدم . به نظرم آدم در بحث رابطه ها برای انتخاب دوستی و ازدواج ، باید اول خودش رو بشناسه بعد طرح دوستی و ازدواج با شخصی دیگه بریزه .

مثلا به این نتیجه رسیدم ، من خیلی آدم منزوی و آرومی هستم ، سکوت و تنهایی خیلی خیلی برام لذت بخش هست .اهل بگو و بخند و جلب توجه کردن نیستم.همیشه همه ی بحث ها برام کاملا جدی بوده و وقتی بهم گفتن : (بیخیال بابا شوخی کردیم ) یه نگاه عاقل اندر سفیه به شخصیت مضحکانه ی طرف مقابلم انداختم . اصلا این نکته ها نشونه ی افسردگی نیست بلکه شخصیت واقعی منو مشخص میکنه.

در حالی که بعضی ها رو میبینم دایره ارتباطاتشون گسترده ی دارن و تنهایی براشون کمتر تعریف شده و در جمع ها مدام مرکز توجه باشن . 

به نظرم این دو تا شخصیت متضاد نمیتونن همراه خوبی برای همدیگه باشن و بلخره یکی شون یجا کم میاره و دیگری رو رها میکنه.

قبلا ت کلامی نداشتم و کاملا برون گرا صحبت می کردم و الان در مقابل هر واکنش چند ثانیه تو ذهنم آنالیز میکنم، هر کلمه ای چقدر ارزش صحبت کردن و تبادل اطلاعات داره؟

حالا دیگه حتی بلدم فیلتر بزارم برای انتخاب دوستی هام، مثلا من نمیتونم آدمای خیلی به اصطلاح ادای سرخوش بودن ها رو دارن تو لیست بزارم یا اون شخصیت های که تو زندگی خنثی و بیخیال هستن، یا بی هدف و به هر وری میرن . 
یسرا جمعه یه سریال انیمیشن ژاپنی رو برام تعریف می کرد ، یه دیالوگ خیلی قشنگ داشت که میگه "آدمای که برای هدف من میجگن هم رزمای من هستن ، و اونا در حد من نیستن ، البته یه همچین چیزی بود :دی " منظور کلیش این بود هر کی در سطح من هست که یه هدف مشخص برای خودش تو زندگی داشته باشه .
 جمعه بعد از مدت های مدیدی زدم به دل کوه با یه قله جدید :)
برای کوهنوردی ، وقتی هدفت یه قله ی دشوار باشه ، باید در یک بازه ی زمانی طولانی مدت انواع شرایط سخت  رو برای خودت ایجاد کنی، کوه پیمایی طولانی مدت، هر بار با یه مسیر جدید، دست به سنگ ، شن اسکی ، کوله سنگین ، کم آبی و هر بار ارتفاع رو چند متر اضافه کنی ، و در نهایت باعث میشه آماده برای صعودهای سخت تر باشی . و در اصل با تمرین های که از قبل داشتی اون صعود دیگه طعم سختی رو برات نداره .
اما من ، یه مرضی در وجودم نهادینه شده هفته ها پشت سرهم کوه نمیرم اون انرژی و تمرینی که داشتم تحلیل میره و بعد باید با سخت کوشی فراوان به قله برسم البته در این اثنا کلی هم غر و زر ناله میکنم، چقدر مونده؟ کی می رسیم؟ پس از این قله کجاست؟اما میدونی چیه؟ این سخت تلاش کردن رو بیشتر دوست دارم ، اون لحظه ی که له و داغون به اوج (قله) میرسم و کلی سختی درد آور رو چشیدم خیلی دوست دارم :) ، گاهی هم فکر میکنم مرض نیست ، میخوام انگیزه و اراده ی خودمو در هر شرایطی محک بزنم . ببینم من چقدر میتونم رنج رو تحمل کنم .
و خلاصه اینکه جمعه به صعود به قله جدید داشتیم و بر عکس ابهتش از دور اصلا سختی و نلاشی نداشت و وقتی به قله رسیدم ، سریع تو دلم گفتم ، نچسبید . 
هر چند منظره ی فوق العاده زیبا و بهاری رو داشت 
 
 

 


دریافت
مدت زمان: 12 ثانیه

 

 

 


دریافت
مدت زمان: 7 ثانیه

 

 

قله ی که تعریف شو کردم از دور خیلی ابهت داشت( تو عکس عظمتش زیاد مشخص نیست) اما مسیرش ساده بود.

 

 
بشنویم باهم یک آهنگ محلی و اصیل " شیرین شیرینه"  از

سید جلال محمدیان و

ترجمه 

 
و همه ی دوست های بامرام وبلاگ نویس باهم آرزو کنیم که "

باز آی" به زودی یک کار خوب و با حقوق عالی براش پیدا بشه . تابلو بیستون زا رو وبلاگ بازی آی ببینید :) 


از دیشب تمرین صریح حرف زدن رو شروع کردم، یعنی دقیقا در مورد محور و موضوع اصلی با طرف مقابلم بحث میکنم. 
مثلا" سلام خوبی؟" گاهی از همین دو کلمه ، دو هزار چت  از این شاخ به اون شاخه بین دو نفر رد و بدل میشه، خب از این پس سریع  و شفاف میرم سر اصل مطلب " سلام ، ممنونم خوبم، کارم داشتی؟"  . حتی خوب بودن طرف مقابلم برام مهم نیست :)) والا مگه طرف مقابل دکتر یا روانشناس هست، حال مون رو خوب کنه ؟! 
حاشیه رفتن تو حرف زدن باعث میشه اون حرفی که مدت ها تو دلت مونده و نخواستی به کسی بگی و هر بار تو دلت با یه بیخیالی ازش گذشتی ، یهویی وسط مکالمه گاف بدی  .
یا اینکه از بعضی جمله هات سو برداشت میکنن .
زمان رو  بیهوده تلف میکنیم برای بی نتیجه ترین بحث دنیا 
 و گاهی هم از خودت شخصیت یه آدم حراف و ساده لوح و ابله رو توی ذهن دیگران میسازی .
به قول گفتنی کم گوی و گزیده گوی چون دُر.‌  
و اینکه حد و حدود شخصیتت رو برای دیگران طوری معین کنی که به حریم ت نشه .

با  فیلم و سریال دیدن ، رمان و درس خوندن ، کوه رفتن ، آفتاب گرفتن، کیک پختن ، دراز کشیدن توی تاریکی مطلق و استشمام عطر اردیبهشت که باعث میشه حال و هوای لاهیجان برام یاد آوری بشه و گاهی وقتا خیلی کم موسیقی بی کلام گوش دادن حالم خوبِ خوب میشه :) و از تمام فضاهای غم و غصه و بی پناهیم چند لحظه ی فاصله میگیریم .
خیر سرم تجربی بودم یا خوندم و چندین سال هم کنکور دادم اما تا حالا به تفاوت گل لاله و شقایق فکر نکرده نبودم و اشتباه میگرفتم دوتاشونو:) با طبیعت گردی این تفاوت رو لمس کردم ، که گل لاله بیشتر کوهستانی هست با سه گلبرگ ، ساقه ی کوتاه  و برگ پهن  ، شقایق تو مزرعه و سبز زارِ با ساقه ی ۳۰ سانتی و تعداد چهار گلبرگ .



قله ی شهرستانی که متولد شدم رو صعود کردم. بسیار برام هیجان انگیز بود. شهرستان کوچیکی که هیچ وقت فکر نمی کردم بتونم از ارتفاع ۲۷۰۰ متر موشکافانه نظاره گر خیابان ها و پارک های باشم که جزئی از خاطرات خوب کودکیم بوده. هیچکدوم از اعضای تیم کوهنوردی و خودم تا حالا به این قله نرفته بودیم و طبیعت بکر و بی پاکوب بود. البته چون قلمرو من بود ، بچه های کوه به مزاح اذیت میکردن خب لیدر (یعنی من) حالا از چه مسیری صلاح میدونی بریم ؟ :)) من میگفتم اقا من فقط خیابان های شهرستان رو میشناسم و دیگه در اون حد بومی نیستم‌  کوه و کمرشو آشنایی داشته باشم . البته چند روز قبل صعود برای ضایع نشدن تو جمع، گزارش های صعود دیگران رو خوندم‌  و راه های متفاوت مسیررو پرسیده بودم. اما خب بازم به هیجانم نتونستم غلبه کنم و گاف دادم :)) حتی روستای عمم اینا رو که هزار بار رفت و آمد کردم ، یه لحظه مسیرشو فراموش کردم . با نیمچه اطلاعات بنده و مختصر پرس وجو های یکی از پسرای همنورد و چندین بار سوال پرسیدن از محلی ها بلخره به هدف رسیدیم . این ریسک پذیری، کنجکاوی و پافشارهای اعضای گروه رو دوست دارم ، دقیقا یسری آدم با یه نقطه ی مشترک هستیم :) این صعود بازم حاصلش برام کوله باری از تجربه و لمس قشنگ طبیعت بود. برف چال های عمیقی که از مسیر شمالی دیدم پدیده ی فوق العاده زیبا و جالبی داشت. برف های که اندک اندک آب شدن و صدای خوش چشمه توی کوهستان پخش بود. باران شدید هم باعث فرسایش و گسل های زمینی شده بودن . 

 مسیر صعود: جبهه ای شمالی . دو راهی هرسین و نور آباد ( راه میانبر از صحنه) . ۵۰۰ متر پایین تر از قبرستان لک زیر گذر داره که به روستای حسن بقعه میره ، روستای حسن بقعه پیاده میشیم و به سمت چشمه تخت سلطان پیش میریم . بالا تر از چشمه سمت راست پاکوب داره و دست به سنگ هام از سمت چپ .


دریافت
حجم: 28 مگابایت
توضیحات: برف چال


برای بیخیالی از آزمون رانندگی افسر قبل از امتحان پروپانول میخوردم اما برای چهارمین بار بخاطر فاصله پارک دوبل از جدول ( می ترسیدم به جدول بخورم و فرمان دوم رو زود می پیچوندم و فاصله م زیاد می شد) رد شدم .

طی این مدت حجم‌ استرس و اضطراب های که دارم تحمل میکنم. سرفه هامو شدیدا زیاد و عصبی کرده ، خودم میدونستم هیستریک شدم ( یعنی بیماری روانی که علائمش روی جسم به صورت فیزیکی اثر داره ) ، اما خب هر چی به خانواده میگفتم این موضوع رو درک نمیکردن  و به زور میگفتن ریه ت خراب شده، حساسیت فصلی داری ، سل گرفتی :/ و به اصرارشون وقت فوق تخصص ریه برام گرفتن بعد از چک آپ کامل فرمودن سالمی و هیچ آلرژی نداری ، ریه تم خوبه ، دیگه تعریف نکردم که تف به ریا لایف استایل زندگیم کوهنوردیه :دی 

دکتر فقط چند بسته قرص برام نوشت و نوبت ۱۶ تیر برا ویزیت مجدد زد. وقتی اومدم خونه اسم قرص ها رو سرچ کردم دنیا رو سرم خراب شد :( 

سرتالین نوشته برای ضد افسردگی با دوز 50میلی گرم در روز ! با لوراتاژل اصلا فکر نمی کردم وضعیت روحیم انقدر نابود باشه و یه دل سیرم اشک و آه ریختم 

هیچی دیگه حالا صبح تا شب ، یه مشت قرص ویتامین و آهن و ضد افسردگی و ضد حساسیت میندازم بالا :( 

 چند ماهه تمام اکانت های مجازیم اینستاگرام، توئیتر،یوتیوب، پینترست، خلاصه همه چی رو بستم و  تمرکزم رو گذاشتم برای یه تغییر مثبت ( البته شایدم یه راه اشتباه باشه ) اما به هر حال حتی تصورشم منو شاد میکنه و باید بلخره حرکتی بزنم ، امیدوارم تلاش هام نتیجه بده فقط اون تغییر میتونه حالمو خوب کنه و از این وضعیت در جا زدن نجاتم بده .

عنوان : کوچ ،حجت اشرف زاده


برای بیخیالی از آزمون رانندگی افسر قبل از امتحان پرانول میخوردم اما برای چهارمین بار بخاطر فاصله پارک دوبل از جدول ( می ترسیدم به جدول بزنم و فرمان دوم رو زود می پیچوندم و فاصله م زیاد می شد) رد شدم .

طی این مدت حجم‌ استرس و اضطراب های که دارم تحمل میکنم. سرفه هامو شدیدا زیاد و عصبی کرده ، خودم میدونستم هیستریک شدم ( یعنی بیماری روانی که علائمش روی جسم به صورت فیزیکی اثر داره ) ، اما خب هر چی به خانواده میگفتم این موضوع رو درک نمیکردن  و به زور میگفتن ریه ت خراب شده، حساسیت فصلی داری ، سل گرفتی :/ و به اصرارشون وقت فوق تخصص ریه برام گرفتن بعد از چک آپ کامل فرمودن سالمی و هیچ آلرژی نداری ، ریه تم خوبه ، دیگه تعریف نکردم که تف به ریا لایف استایل زندگیم کوهنوردیه :دی 

دکتر فقط چند بسته قرص برام نوشت و نوبت ۱۶ تیر برا ویزیت مجدد زد. وقتی اومدم خونه اسم قرص ها رو سرچ کردم دنیا رو سرم خراب شد :( 

سرترالین نوشته برای ضد افسردگی با دوز 50میلی گرم در روز ! با لوراتاژل اصلا فکر نمی کردم وضعیت روحیم انقدر نابود باشه و یه دل سیرم اشک و آه ریختم 

هیچی دیگه حالا صبح تا شب ، یه مشت قرص ویتامین و آهن و ضد افسردگی و ضد حساسیت میندازم بالا :( 

 چند ماهه تمام اکانت های مجازیم اینستاگرام، توئیتر،یوتیوب، پینترست، خلاصه همه چی رو بستم و  تمرکزم رو گذاشتم برای یه تغییر مثبت ( البته شایدم یه راه اشتباه باشه ) اما به هر حال حتی تصورشم منو شاد میکنه و باید بلخره حرکتی بزنم ، امیدوارم تلاش هام نتیجه بده فقط اون تغییر میتونه حالمو خوب کنه و از این وضعیت در جا زدن نجاتم بده .

عنوان : کوچ ،حجت اشرف زاده


گفتم یادته توی پروفایلت نوشته بودی بهترین انتقام موفقیته»؟ گفت آره بعد ازینکه شریکم سرم کلاه گذاشت و مغازه رو بالا کشید اونو نوشتم گفتم نمیدونم چقد عملیش کردی، ولی این جملت خیلی مهم شد توی زندگی من وقتی اون بخاطر پول رفت همون لحظه و همونجا رومو برگردوندم و مسیر خودمو ادامه دادم این ماه قد یه سال درامد کل خونوادش کار کردم گفت پس هنوز درگیری گفتم نه اصلا هیچی با خودم نیاوردم که درگیرش شم، همون لحظه و همونجا همه چیو جا گذاشتم ولی الان که به اینجا رسیدم گاهی با خودم میگم همین بود؟ پول که اینقد مهم بود همینه؟» بعدش دلم میگیره، انگار با یه چیز کم ارزش معامله شده باشم گفت الان چطوری؟ خوشبختی؟ گفتم نه ولی توی مسیر خوشبختی ام

نویسنده حمید.میم 




هیچ وقت فکر نمی‌کردم ، یه روزی من مامور بشم برای

این وبلاگ کادو تولد هدیه بدم به نیابت از سه تا دوست صمیمیش از سه نقطه ی کشور . با سلیقه ی خودم حتی ! روی کارت براش نوشتم " زیستنت بدون درد و حرمان "  

دنیا چقدر جای عجیب و غریبی هست 

غیر قابل تصور و شدیدا خوشحال کننده ست خدایا :)) 

حتی شمارشو گرفتم و باهاش حرف زدم و آدرس خونه شونم واسم فرستاد ! 

قول گرفت همدیگو ببینیم 

نگفته بودم ؟! من از آدمای  که به شدت دوستشون دارم فرار میکنم ؟ و سعی میکنم هیچ ارتباطی نداشه باشم و همونطوری از دورا دور نوشته هاشو ، شخصیتشو و سبک فکرشو ستایش کنم .

 اصلا گاهی وقتا حس خدا رو اینجور وقتا خیلی خوب درک میکنم ، شاهد تمام سکانس های زندگی بنده هاش باشه  .

عاشقانه از دور همیشه خوندمش و باهاش زندگی کردم . لبریز از تفکر و آرامش هست ‌.

باورم نمیشه داره واقعی میشه ! حتی خودم مستقیم باهاش صحبت کنم و کادو تولد دوستای صمیمیش براش پست کنم :) 

دوست دارم مثل مروارید تو صدف حفظش کنم :)

ولی دیگه بعد از این همه سال وقتشه به شما وبلاگ "محبوب دلم "توی تمام این سال ها معرفی کنم :) 

زندگی طبق معمول 



از تو جز به قدر نیازم نمیخواهم که از کف ندهم بی نیازی و سادگیم را 
و از تو انگیزه میخواهم که به بیهودگی نگذرانم زندگیم را 
.
 خدایا بیا یکم پایه باش این گره و کورهای زندگیم وا بشه 
من ازت ارث دو میلیاردی که نخواستم ؟! 
فقط همین یه مرحله رو از زندگیم رد کنم و انگیزه ی بشه برای دوباره روی غلتک افتادن 
خدایا دمت گرم، روی مرام و معرفتت شدیدا حساب باز کردم 
من هر چی توان داشتم گذاشتم وسط از این به بعدش دیگه نوبت توعه :) 

تقریبا دو هفته س میگذره، که خودمو به زندگی جدیدم وقف دادم، گوش هام به لهجه ترکی و گویش متفاوت عادت کرده و دیگه عصبی نمیشم فارسی حرف زدنشونم ۸۰ درصد ترکی و کوردی غالب و اون لحظه ی میخندن میگن فارسیمون تموم منم باهاشون لبخند بزنم و سعی کنم ادامه صحبت به ترکیش رو رمزگشایی کنم .
با هم اتاقی هام با هر طرز تفکر اشتباه و حتی گرایش متفاوت دینی سعی کردم مسالمت آمیز زندگی کنم .

اینجاب گلاره دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی صنایع غذایی از نازلو :) 

اگه تجربه ی از زندگی خوابگاهی و دانشجویی و شهر غریب بودن دارین خیلی زیاد خوشحال میشم به اشتراک بزارین .

 


واژه ی "غربت " برام یه احساس متضادی داره ، از طرفی با وجود حق انتخاب گزینه نزدیک و دور، با پافشاری تمام کیلومتر ها فاصله رو انتخاب کردم‌، اکثر اوقاتم خیلی راضیم از شرایط جدیدم و در زمان حال زندگی میکنم و تازه فهمیدم زمان حال اصلا چی بوده که من یک چهارم قرن عمر بی خبر بودم !
اما غافل از اینکه کوچیک ترین خاطراتی از گذشته در این اثنای شلوغی ها برام یادآوری بشه !وای لعنتی حتی اون لحظه دلم برای " آدمای که ازشون متنفرم" شدیدا مچاله میشه !

این حس ها رو درونم مخفی نگه داشتم و دوست ندارم برای هیچکس بجز اینجا بازگو کنم . بخاطر همین توی ذهن همکلاسی هام اینطوری نقش بستم ، " یه دختر کورد شاد، تابناگوش میخنده با ده ساعت فاصله از خونشون :) ".چند وقت پیش یکی از همکلاسی های تبریزیم بهم  میگفت من هر وقت دل تنگ خونه میشه یاد تو میفتم ، میگم خدایا من دو ساعت فاصله دارم و گلاره ده ساعت ولی ببین چقدر شاده :)) 


 

در صورتیکه می‌خواهید پست های شما هم در

اینستاگرام لایک بیشتری داشته باشد این یادگرفتن منحصر به فرد شماست. در‌این اموزش شایسته ترین روش ها و ترفند های ارتقاء لایک اینستاگرام را به شما فراگیری می‌دهیم.

  1.  استفاده از هشتگ های مرتبط با پست

به کار گیری درست از هشتگ های مربوط به عکس یا این که ویدئو شما قادر است در فرآیند ارتقاء لایک اینستاگرام شما خیلی تاثیر گذار باشد.هشتگ ها میتوانند بیش تر از 60 درصد بازدید و تعداد لایک پست شمارا ارتقا دهد. به کار گیری از هشتگ ها وقتی به صدق برای شما فیض بخش خواهد بود که عکس یا این که ویدئو شما به اندازه کافی جالب و باکیفیت باشد و از طرفی هشتگ ها به صدق تعیین گردیده باشند. در شرایطی که هشتگ ها را به صحت برای پست خویش تعیین نکنید به هیچ وجه نمی تواند سبب ساز اضافه چشم شدن پست شما شود. رعایت این دو نکته در استعمال از هشتگ ها بسیار بسیار مهم میباشد.

  1.  پست گذاشتن در زمان مناسب

خب با یک سوال استارت می‌کنم!!! شما چه ساعتی می خوابید؟ ممکن میباشد اینجانب و یا این که حتی شما ساعت خواب مشخصی نداشته باشیم البته عامه مردم ساعت 12 شب می خوابند و ساعت 7 صبح بیدار می‌شوند که به فعالیت هایشان برسند. خب با این اوصاف در‌صورتی‌که شما شایسته ترین و جالب ترین عکس و کلیپ جهان را هم بخواهید در پیج خویش بگذارید ولی ساعت 3 صبح! بخش بزرگی از فالوور های پیج شما خواب می باشند و پست شما چشم نمیشود و عملا یکی‌از مهم‌ترین برهان های ارتقاء لایک اینستاگرام را نا چشم گرفته اید. این نمونه را زدم که به شما توضیح بدم که ساعت تکثیر پست خیلی خیلی مهم میباشد. دیدنی ترین پست ها هم چنانچه در ساعت خیر منتشر نشوند بخشی از مخاطبین آن را نمی بینند پس نکته مهمی که موجود است گذشته از منتشر کردن پست با دقت به بررسی های متفاوت شایسته ترین ساعت تکثیر پست را باز بینی نمائید و بعد از آن پست خویش را در به عبارتی ساعت منتشر نمایید. یکی شایسته ترین عصر های تکثیر پست ساعت 9 تا 10 شب میباشد که عامه مردم در‌این ساعت آنلاین می باشند و پست شما به نیکی میتواند چشم شود اما به شرطی که دیدنی و کیفیت عالی باشد.

  1.  استفاده از فیلتر های جذاب

فیلتر ها می توانند عکس و یا ویدیو شما را جذاب کنند. هر چقدر جذابیت پست شما بیشتر باشد بیشتر هم دیده می شود. سعی کنید قبل از منتشر کردن پستتان با نرم افزار های مختلف فیلتر های جذابی را برای عکس یا ویدیو خود انتخاب کنید که جذاب تر شود و در نتیجه بیشتر دیده شود

  1.  پست های مناسبتی و جذاب بگذارید

استفاده از پست های رویداد ها و اتفاقات روز و محبوب یکی از روش های افزایش لایک اینستاگرام پست های شما و همچنین افزایش فالوور پیج شماست. البته باید برای پست خود از هشتگ های مرتبط با موضوع استفاده کنید تا بیشتر دیده شوید.

  1.  پست هایی با سوژه محبوب

در هر زمانی یک سری پست ها جذاب هستند در کنار این ها پست هایی هستند که همیشه جذاب و محبوب و همیشه سوژه روز اینستاگرامند. شما باید این پست ها را به خوبی شناسایی کنید و از این پست ها برای افزایش لایک اینستاگرام پست خود استفاده کنید.

  1.  فعال باشید

هر چقدر در اینستاگرام فعال تر باشید پست هایی در زمان های مشخص ارسال کنید اینستاگرام برای پیج شما ارزش بیشتری در نظر می گیرد و وقتی شما پست خود را منتشر کنید احتمال اینکه در اکسپلور اینستاگرام دیده شوید و پست های شما بیشتر دیده شود بالا است.
البته فعال بودن در اینستاگرام و انتشار پست های جذاب و جذب لایک و کامنت برای پیج شما خیلی تاثیر مثبتی دارد که توضیح دادن آن طولانی می شود و یکی از این تاثیر های مثبت افزایش لایک اینستاگرام است. اما به صورت خلاصه هر چقدر شما در اینستاگرام فعال تر باشید بیشتر دیده می شوید بیشتر لایک می گیرید.

  1.  عکس ها و ویدیو های با کیفیت و هنری

کیفیت ، هنری و جذاب بودن پست مهم ترین عامل در جذب لایک بیشتر است. کاربران اینستاگرام همیشه به دنبال عکس ها و ویدیو های جذاب هستند حالا یک عکس یا ویدیو جذاب هنری با کیفیت قطعا با استقبال خوبی همراست.
کیفیت، جذاب بودن و هنری بودن عکس ها و ویدیو های شما از هر چیزی مهم تر است پس حتما این مورد را جدی بگیرید.

  1.  تگ کردن مکان ها

تگ کردن مکان های مرتبط با عکس یا ویدیویی که در اینستاگرام خود منتشر می کنید در روند بیشتر دیده شدن پست شما و افزایش لایک اینستاگرام خیلی تاثیر گذار است. چرا که مکان ها توسط افراد مختلف سرچ می شود و باعث می شود شما بیشتر دیده شوید.
مثلا شما به یک مکان تفریحی، تاریخی یا یک کافه رفتید و در آنجا عکس و ویدیو هایی را ضبط کرده اید وقتی در اینستاگرام خود همان عکس یا ویدیو را با تگ کردن آن مکان منتشر کنید افراد مختلف آن مکان را جستجو می کنند پست شما را می بینند و اگر دوست داشتند پست شما را هم لایک می کنند.

  1.  استوری را فراموش نکنید

استوری قابلیت جذابی است که در بین کاربران اینستاگرام محبوبیت خاصی دارد. سعی کنید همیشه با استوری های جذاب با کاربران خود ارتباط خوبی برقرار کنید و وقتی پست جدیدی را در پیج خود منتشر کردید در استوری اطلاع رسانی کنید. این کار باعث می شود کسانی که پست شما را در Feed اینستاگرام ندیده اند از طریق استوری مطلع شوند و پست شما لایک بیشتری بگیرد.

  1.  ربات اینستاگرام

با استفاده از ربات اینستاگرام میبتوانید باعث جذب فالوور و افزایش فالوور بشوید
استفاده از

ربات ایسنتاگرام کاربر مجازی یا ربات هایی خارجی مثل Stim Social ، Managed Social ، Autogram Bot، FanBump
ما از ربات های خارجی اطمیان کافی نداریم ولی تنها ربات فعال در ایران را میتوانیم ربات اینستاگرام کاربر مجازی دانست که دارای پشتیبانی بسیار قوی و روز به روز برنامه نویسان این ربات در سعی و کوشش اند که این ربات را بهتر سازند.

برای تهیه این ربات به لینک زیر مراجعه کنید.

https://www.v-user.com/fa/محصولات/ربات-اینستاگرام-کاربر-مجازی

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها